شهید نوشت

می نویسم برای تو ای شهید...

شهید نوشت

می نویسم برای تو ای شهید...

شهید نوشت

پرواز کردن ربطی به بال ندارد
دل می خواهد
دلی به وسعت آسمان
دل را باید آسمانی کرد …

پیوندها

خوشا به غیرتشان...

پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۷ ب.ظ

شهید نوشت:دست بسته به شهر آوردند،صد و هفتاد و پنج ماهی را...

دل نوشت:چند روزی است میخواهم بنویسم ولی دستم به قلم نمیرفت...از چه بنویسم...؟از مظلومیت شهدای غواص..؟از 175 پدر و مادر چشم انتظار...؟که معلوم نیست چندنفرشان در این چشم انتظاری دنیا را ترک کردند...از غیرت مردانه این شهدا که میخواهند به ما نشان دهند که ما هستیم...ما زنده هستیم...حواسمان هست...دوست ندارم سیاسی بنویسم اینجا ولی اومدن این غواص های شهید دست بسته که تا اخرین لحظه؛تا آخرین قطره خونشون مقاومت کردند و گوش به فرمان امامشون بودند ولی تن به ذلّت ندادند...چه معنی داره...؟

انگار غیرت این شهدا خیلی بیشتر از بعضی ماهاست که فقط ادعا داریم...ادعای ولایی بودن ...ولی در عمل...

حواسمون هست این شهدا اومدند توی این شرایط که دوره حساسی برای ما هست... این چند مدت چند چیز بر زبانهاست... مذاکره.. توافق هسته ای...بازدید مراکز نظامی... تحریم... گرانی... تورم...بنزین...و....

ای کاش مذاکره کنندگان پیام 175 شهید غواصی را که در این زمان حساس با اومدنشون درس مقاومت و ایستادگی و مطیع امام بودن رو بهمون میدهند رو بفهمند...ای کاش...

حواسمون هست قراره امتحان بزرگی پس بدیم...امتحانی به مراتب سخت تر از فتنه88...امتحانی که ایمانمون سنجش میشه...

چند روزی دلم آشوب هست...از غربت رهبرم دلم گرفته است...از بی بصیرتی بعضی ها...از...

مادر شهید...

پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۳۷ ب.ظ

                                                     

                                                                          

شهید نوشت:

رخت ها رو جمع کردم توی حیاط تا وقتی برگشتم بشویم.

وقتی برگشتم ، دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته و رخت ها هم روی طناب پهن شده!

رفتم پیشش گفتم: الهی بمیرم! مادر ،تو با یه دست چطوری این همه لباس رو شستی؟!

گفت: مادر جون اگه دو تا دست هم نداشتم،باز وجدانم قبول نمی کرد من خونه باشم و تو زحمت بکشم.

"راوی : مادر شهید علی ماهانی"

گمنام موند و بی نشون...

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۳۴ ب.ظ


شهید نوشت
:

دفعه آخر که اومد مرخّصی، حال و هواش فرق کرده بود.
انگار میدونست آخرین دیدارمونه . خواست حرف بزنه ، اشک توی چشماش حلقه بست. با چشم گریون گفت: " دوست دارم گمنام باشم ، دلم میخواد قبرم مثل حضرت زهرا (س) مخفی باشه."
دست آخر هم به آرزوش رسید، هنوزم که هنوزه جنازش پیدا نشده ، گمنام موند و بی نشون....

شهید عباس سالطانی-کتاب روایت عاشقی

دل نوشت:یا حضرت مادر....نگاهت را از ما مگیر یا حضرت مادر

سال قبل همین موقع در جوار شهدای تازه تفحص شده در پادگان شهید محمودوند نفس تازه کرده بودم...دلتنگ دیار شهدایم...اللهم ارزقنا...

از فرش تا عرش...

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۰۸ ق.ظ

دریافت پوستر

شهید نوشت: هوای شهر نفس گیر شده است...دلم میخواهد در هوای طلاییه نفس تازه کنم...دلتنگ آن خاک پاک هستم...اللهم ارزقنا...


راه شهدا...

پنجشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۰۱ ب.ظ

                                                       دریافت پوستر

شهید نوشت:

شهدا از ما میخواهند راهشان را ادامه دهیم
این راه روشنه روشنه...
فانوس به دست گرفته ایم برای چه؟
شهید احمد کاظمی

دل نوشت: گاهی میان وسعت دستان خالی ام،حس میکنم تمام دار و ندارم نگاه توست....نگاهم کن مهربانم.

یا حسین(ع)....

شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۴۲ ب.ظ

                                                                  دریافت

شهید نوشت: 15 روز بود که بیهوش افتاده بود روی تخت.

گفتند به هوش اومده خودتون رو برسونید.

 با پدرش رفتیم بیمارستان. انگار داشت اشاره می کرد. تشنه بود.

 آب که به لبش رسید حالش عوض شد. شاید یاد تشنگی امام حسین  علیه السلام  افتاده بود.

شروع کرد به "یا حسین " علیه السلام  گفتن.

 بعد از 15 روز بیهوشی این اولین کلمه ای بود که به زبون آورد. هنوز داشت یا حسین  علیه السلام  می گفت که شهید شد...

راوی: مادر شهید حسین علی پور اسحاق

دل نوشت: دوای غمتان غیر غبار حرم کرب و بلا نیست، نگردید...اربابم برایت بمیرم...روزی ام کن دوباره در هوای حرمت نفس بکشم...

(عکس: اسفند92-فکه)

ثمره زیارت عاشورا...

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۰۸ ب.ظ


                                                        دریافت پوستر

شهید نوشت:

خیلی به زیارت عاشورا مداومت داشت.

اعتقادش این بود که اگر با معرفت زیارت عاشورا بخونی مثل خود امام حسین(ع) شهید می شی.

هر صبح با زمزمه دلنشین زیارت عاشورا محمد از خواب بیدار می شدیم.
بالاخره زیارت عاشورا خوندنش ثمر داشت.

معلوم بود که همشون رو با معرفت خونده
چون وقتی شهید شد سر نداشت. مثل خود امام حسین(ع)....

شهید محمد منوچهری - راوی حاج حمید حسام

دل نوشت: چو شمعی در هوای کربلایت...دلم شد قطره قطره آب، ارباب....اللهم ارزقنا زیاره الحسین...

حس میکنم ازم راضین...

شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۱۰ ب.ظ

                                                             دریافت

شهید نوشت: قرار بود درجه سرلشگرى بگیره

اونم از دست امام خامنه ای حفظه الله

«گفتیم به سلامتى مبارکه بابا»

خندید. تند و سریع گفت:«خوش بحالم. امّا درجه گرفتن، فقط ارتقاى سازمانى نیست

وقتى آقا درجه رو بذارن رو دوشم، حس مى کنم ازم راضیَن

وقتى ایشون راضى باشن ، امام عصر علیه السلام هم راضین

همین برام بسه...

منبع: مجموعه خاطرات " کتاب صیاد شیرازی "

دل نوشت: این طرح به مناسبت عید غدیر،عید ولایت تقدیم به شهید صیاد شیرازی که مطیع ولایت بودند.

عیدتان مبارک.

روزگار جبهه ها یادش بخیر

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۳۸ ق.ظ

                                                         دریافت

شهید نوشت: قبل از حمید، برادرش راهی میدان جنگ شد، اما در آستان در خانه که ایستاد، به او گفتم: «حمید جون نمی شه تا اومدن برادرت از جبهه صبر کنی؟ آخه با هم که می روید، یک باره شرنگ تنهایی در جانم می ریزه. تازه اگر صیاد شهادت هر دوتای شما را صید کنه و ببره، کمر این پدر پیر می شکنه. »

اشکی که با آه و خون آمیخته بود، چشمان حمید، آن جوان مبارز را در آغوش گرفت. حرفش به زبان بود، اما گویا هر کلام به سختی از سد بغض گلویش عبور می کرد. سر بر شانه ام گذاشت؛ نمی خواست من اشک او را ببینم. آرام همان طور که باران بوسه اش بر سر و دوشم می ریخت، گفت: «مبادا که بوم تنهایی بر آشیان دلت منزل کند. پدر جان، به امام عاشورا (ع) توسل کن، امروز مرزهای ما گرمی گودال قتلگاه را به یاد می آره. صدها جوون مثل ماهی افتاده بر ساحل در خون می غلتند. پدرم، در جبهه به یاد گرمی دستان نوازشگر تو، از دستان پر مهر حسین (ع) یاری خواهم خواست. تو را هم به اون شافع روز جزا می سپارم.»

و این گونه حمید، من و مادرش را به خدا سپرد و قدم در راه پرمخاطره جهاد گذارد.

به نقل از پدر شهید حمیدرضا سعیدعرب

نوکر محال است صاحبش را نبیند...

شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۰۰ ب.ظ

                                                                 دریافت

شهید نوشت:

بگذارید بعد از مرگم بدانند که همانطور که اساتید بزرگمان می گفتند :نوکر محال است صاحبش را نبیند من نیز صاحبم را ، محبوبم را دیدار کردم اما افسوس که تا این لحظه که این وصیت را می نویسم، دیدار مجدد او نصیبم نگشت. بدانید که امام زمانمان حی و حاضر است و او پشتیبان همه شیعیان می باشد. از یاد او غافل نگردید. دیگر در این مورد گریه مجالم نمی دهد بیشتر بنویسم و تا این زمان دیدار او را برای هیچکس نگفتم مبادا که ریا شود و فقط که دیگر می گویم که از آن دیدار به بعد چون دیگر تا این لحظه او را ندیده ام تمام جگرم سوخته است . و اکنون به جبهه می روم تا پیروزی اسلام را نزدیک سازم و راه را جهت ظهور آن حضرتش باز سازم و امیدوارم که آن حضرت حکومتش را در زمان حیاتم ببینم ( وان حال بینی و بینه الموت ) و خدایا اگر مرگ بین من و او حائل شد مرا از قبر خارج ساز، هنگامیکه ظهور آن حضرت انجام گرفت در حالیکه کفن بر تن دارم و ....

وصیت نامه شهید مصطفی ابراهیمی مجد