مادر شهید...
پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۳۷ ب.ظ
شهید نوشت:
رخت ها رو جمع کردم توی حیاط تا وقتی برگشتم بشویم.
وقتی برگشتم ، دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته و رخت ها هم روی طناب پهن شده!
رفتم پیشش گفتم: الهی بمیرم! مادر ،تو با یه دست چطوری این همه لباس رو شستی؟!
گفت: مادر جون اگه دو تا دست هم نداشتم،باز وجدانم قبول نمی کرد من خونه باشم و تو زحمت بکشم.
"راوی : مادر شهید علی ماهانی"
- ۹۴/۰۱/۲۰
التماس دعا فرج